loading...
كلبه شعر
علي ساريچلو بازدید : 37 چهارشنبه 1390/11/05 نظرات (0)

سلام، من علی ساریچلو هستم متولد ۱۳۷۴.۴.۲. سه ساله که دارم شعر میگم یعنی از وقتی که عاشق شدم. امیدوارم شعرام رو بخونید و با نظر های سازنده خودتون موجب پیشرفت سریع تر من در این زمینه بشید. مشخصات من رو به طور کامل تر میتونید در پروفایل من بخونید. با تشکر از کسی که باعث شد بتونم احساسم رو در زمینه هنر ارائه بدم...

روزی از روزها، شبی از شب ها خواهم افتاد و خواهم مرد

اما می خواهم هر چه بيشتر بروم تا هرچه دورتر بيفتم

تا هرچه ديرتر بيفتم ، هر چه ديرتر و دورتر بميرم،

نمي خواهم حتی يگ گام يا يک لحظه

پيش از آنكه می توانسته ام بروم و بمانم،

افتاده باشم و جان داده باشم...

علي ساريچلو بازدید : 45 دوشنبه 1390/11/03 نظرات (0)

من از رفتن به سمت كوچ اجباري نمي ترسم

از اين كه عشق ديگر جاي من داري نمي ترسم

 

دوباره از خيانت نطقه ي نفرت به درد آمد

و از زاييدن يك شعر تكراري نمي ترسم

 

تبم حل شد درون تشت آبي، آفرين بر من

عجب حالي شدم، از لرز بيماري نمي ترسم

 

برو،‌ آماده ام تا در خرافه گم شوم امشب

كه در سير و سلوكم از خود آزاري نمي ترسم

 

تعجب مي كني از اين همه جرات كه مي بيني

من از دندان تيز سگ و از هاري نمي ترسم

 

نگو هر شب اسير وحشتي،‌ بي من نمي خوابي

ببين ديگر نشستم در ته غاري نمي ترسم

 

جهنم مي روم تا قلب خونم را بسوزانم

كه عصيان كرده ام از زندگي آري نمي ترسم

علي ساريچلو بازدید : 38 دوشنبه 1390/11/03 نظرات (0)

از روزگار كودكي در قصه هايت جا شدم

عشقت مرا وارونه كرد ديوانه اي دانا شدم

 

تا در هواي كوچه ها ابري شدم گفتي برو

راهي شدم ديگر ولي هم معني اما شدم

 

تنها قماري مسخره بودم كه از بي رحمي ات

در دست تو بر خوردم و مثل ورق ها تا شدم

 

در آن آغوش گرمت از ضربه ي دلشوره ها

بالغ شدم اما فقط با گم شدن پيدا شدم

 

بايد مرا پيدا كني تا قصه ام زيبا شود

از عشق تو جانم به لب آمد ولي تنها شدم

 

قلاب دستانت عجب قلابي و بيهوده بود

در حسرت يك ارتفاع خيره به آن بالا شدم

 

از نيش ترمز ها ببين،‌ ترسو شدم، در جا زدم

ردم بكن از كوچه كه بيمار و نابينا شدم

علي ساريچلو بازدید : 30 دوشنبه 1390/11/03 نظرات (0)

اگر با من نباشي آسمان را هم نمي خواهم

و بر زخم دلم از هيچ كس مرهم نمي خواهم

 

بنا باشد اگر جز تو كسي يارم شود اين بار

به تنهايي رضايت مي دهم،‌همدم نمي خواهم

 

به تنهايي دو پلك خسته را مي بندم و هرگز

براي مردنم تيغ و طناب و سم نمي خواهم

 

تمام خود زني هايم موجّه مي شود بي تو

و از درسي كه داده زندگي يادم نمي خواهم

 

جهان مي پاشد از آتشفشان در عمق احساسم

اگر با من نباشي بر زمين آدم نمي خواهم

 

خدا امشب اگر من را ز تو منها كند،‌ بي شك

به او شك مي كنم او را چنين مبهم نمي خواهم

درباره ما
Profile Pic
سلام. لطفاً من رو از نظرات سازنده خودتون بي نصيب نگذاريد!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 423